پيام
+
قافله عشق ازمنزلگاه شَراف نيزگذشت.اولِ روز را که آزار گرما کمتر است، همچنان رفتند.نزديک ظهرامام شنيد که يکي از يارانش تکبير ميگويد.فرمود: الله اکبر اما تو براي چه تکبير گفتي؟گفت: نخلستاني به چشمم رسيده است.اما آنچه او ديده بود نخلستان نبودحر بن يزيد رياحي بود همراه هزار سوار که ميآمد تا راه بر کاروان ببندد.چيزي نگذشت که گردن اسبان نمودار شد. نيزه هايشان گويي شاخ زنبورهاي سرخ وپرچمهايشان گويي
*خاطره*
97/6/23
2-امام زمان
بال سياه غُراب بود.امام کاروان خويش را به جانب کوه ذوحُسُم کشاند تا از راه آنان کناره گيرد و چون به دامنه کوه ذوحُسُم رسيدند وخيمههارابرافراشتند،حربن يزيد نيز با هزار سوار از راه رسيد،سراپا پوشيده در سلاح تا آنجا که جز چشمانش ديده نميشد.امام پرسيد: کيستي؟
2-امام زمان
و حر پاسخ گفت:حُربن يزيد امام ديگر باره پرسيد: با مايي يا بر ما؟ و حر پاسخ گفت: بل عليکم آنگاه امام چون آثار تشنگي را در آنان ديد، بنيهاشم را فرمود که سيرابشان کنند؛ خود و اسبانشان را